پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

آتلیه اولین بار

دیروز عصر پسری رو بردیم آتلیه ... اونم برای اولین بار تا قبل از این همیشه خودم تم و وسایل مورد نیاز عکس گرفتن رو آماده میکردم و از پسری عکس میگرفتم ولی از وقتی راه رفته و شیطون شده خیلی سخته قشنگ عکس گرفتن از نفسی برای همین دیروز برای اولین بار رفتیم آتلیه تا عکسای خوشگل خوشگل بگیریم خیلی استرس داشتم خیلی زیاد نمیخواستم ایلیای مامان اذیت بشه ... تا وارد اتلیه شدیم پسری بغض کرد و محکم به من چسبید اولش که وارد اتاق شدیم تا اون همه ادم دور و برش دید زد زیر گریه ولی کم کم با برف شادی و خنده بقیه پسری مشغول بازی شد توی اتاق الهی فداش بشم اینقدر ذوق کرده بود و عکسای خیلی خوشگلی در اومد فدای اون ژست گرفتنت مامان جون &n...
19 آذر 1396

دندون دوازدهم پسری

پسری با اینکه همه دندونای آسیاییش در اومده بود ولی جای یه دندون پایین دهنش خالی بود و در نیومده بود هنوز یعنی بالا چهارتا پایین سه تا داشت  و امروز دیدم بعله این دندون پایینی که از همه تنبل تر بود جونه زده و داره خودی نشون میده ... چقدر روزها تند تند میگذره ... پسری فدای اون قد و بالات بشم که داره مثل برق و باد میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و حسابی تغییر می کنی
18 آذر 1396

18 ماهگی یکی یکدونه و واکسن اقا پسری

روز شنبه یازدهم رفتم سر کار و قرار شد که زودتر پاس بگیرم و بریم پسری رو واکسن بزنیم اونم اخرین واکسن این کوچولوییاش شنیده بودم خیلی سخته و برای همین گفتم دو روز بعد مرخصی بگیرم خیلی بهتره و برا همین اون روزش فقط پاس گرفتم ساعت 12 بود که رفتیم بهداشت و پسری نمیزاشت اصلا قد و وزنش رو بگیریم و همش تا اون خانمای بهداشت رو با روپوش سفید دید زد زیر گریه و با هیچ چیزی گول نمیخورد ... بالاخره با خودم وزنش کردیم و وزن خودم رو منهای پسری کردم ... بازم کمبود وزن داشت و بازم خیلی غصه خوردم اون روز موقع واکسن هم پسری تا قطره رو خورد بالا اورد و به هر سختی بود واکسن رو زدیم الهی بمیرم خیلی سخت بود ... و بعدش هم ای وای یه پا درد شدیدی پسری گ...
14 آذر 1396
1